روز روشن آه ما بر قلب گردون می زند


عاجزست آن کس که بر دشمن شبیخون می زند

دست گستاخم به زلف او شبیخون می زند


بوسه ام خود را بر آن لبهای میگون می زند

سرکه ابروی زاهد گر چنین تندی کند


نشأه می همچو رنگ از شیشه بیرون می زند